چقدر بده دو نفر باهم حرف بزن . هردوتاشون هم بخوان یکی چیز خفنی رو به هم دیگه بگن . اما هیچکدومشون روش نشه اون حرف خفنه رو به اون یکی بزنه و هی جفتشون از این موضوع حرص بخورن .... هی . چقدر بده

دلم یه جورایی قیقاجی می ره . به گمونم بازم گرفته است .
 باید می نوشتمش . نوشتم ولی خب چه فرق می کنه که تو وبلاگی بنویسم که ادیتورش asp باشه و سرورش بلاگ اسکای و یا ادیتورش وورد اکس پی  و سرورش هارد کامپیوتر خودم . چه فرقی می کنه؟

گاهی اوقات سر و کله زدن با بعضی از آدم خیلی بزرگ ها (پیرمرد ها) یه مقدار سخت می شه . مشکل کار اینجاست که اونا فکر می کنن همه چیزو می دونن و من این وسط یه چیزی تو مایه های یول بابا هستم . و البته فکر می کنن با یه بچه طرف هستن که می تونن راحت با کلامشون اونا رو گول بزنن و از زیر زبونشون حرف بکشن.
منم مجبورم برای اینکه به کسی برنخوره یه کم ادای آدمهای خنگ رو در بیارم

دیدم .... بالاخره دیدم ... بعد از اینهمه مدت که از سال جدید گذشته یعنی تقریبا ۵ ماه و نیم بالاخره یه ۹۰ دقیقه بازی فوتبال رو کامل دیدم . رکورد قبلیم یک نیمه بود . اما حالا شد ۹۰ دقیقه . نمی دونم چرا فوتبال خونم اومده بود پایین .
اه اه اه این داوره چقدر زهلن قت میش بود . وووی آدم حالش بد می شد .بوررررررره . دیگه بیچاره هر کاری از دسش بر می اومد برای بحرینیها کرد . کارتهای رنگاورنگ از خودش در می کرد . راه و بیراه تصمیمش رو عوض کرد . ولی دماغش + اونجاش بسوزه که ما بردیم .تا سوسک شود هر آنکه نتواند دید ..

دونده



خدا کنه من بین دونده های این مسابه نباشم

اونگه .... اونگه .   حال مونیتورم خراب بود دیروز بردیم دادیم نمایندگیش تعمیر کنن . گفت برین شنبه بیایین . اونگه من الان کامپیوترم حالش خوبه ولی با یه مونیتور دیگه داره کار می کنه . اونگه ...... همه چی رو بد نشون می ده .... ۱۰۲۴*۷۶۸ رو هم قبول نمی کنه و الان حالم گرفته است . اونگــــــــــــــــــــه

نمی دونم چیه . فکرم حسابی قاطی پاتیه . می خوام یه تصمیم هایی بگیرم ولی جالبه که نمی دونم چه تصمیمی .باز دوباره فکر کنم  باید یه کار عجیب غریب ازم سر بزنه .

خواستگاری

 یه جورایی دلم واسه خودم می سوزه ، فکر می کنه من بچه ام حالیم نمی شه ، اصلا ولش کن حال توضیح دادن ندارم .
من باید از طرف خودم به این دوستم تسلیت بگم ، نمی دونم شاید هم باید تبریک بگم ، به هر حال ، هیچ فرقی هم نمی کنه ، نه ؟ مهم چیه ؟؟؟؟؟ مهم پاک یادت نره است . نه ؟؟؟؟؟؟؟ بگذریم هی می خوام به اون طرفها کشیده نشم ، هی خودش منو می کشه می گه همه رو اینجا بنویس ولی نمی شه /
آقا تسلیت باشه ، نه ببخشید اون مال تبریک بود من تسلیت عرض می کنم انشاالله غم آخرت باشه ، الهی بار آخرت باشه که سوسک می شی ، خار می شی . تا توباشی دیگه پی این قضایا نری و مثل من بچه‌ی پلاس پلاس (مثبت مثبت) خوب خوب بشی .
رفته بودیم کافه نت خبر مرگمون ، ما اینطرف مشغول وبگردی بودیم و اون اونطرف مشغول چتگردی ، گرچه کمی هم ما به اون قضایا کشیده شدیم ، ولی حالا بماند .
این دوست ما عادت داره هر وقت می ره کافه نت از توی آدرس نصب یاهو مسنجر ها روی کامپیوترها ( که همیشه آی دی هایی که باز بشن یه پوشه اونجا با اسم همون آی دی  ذخیره می شه ) رو یکجا درو  کنه و تو لیستش اضافه  کنه البته همه رو نه ها فقط آی دی جمعیت اناس رو برمی داره .
ظاهرا این بار هم برداشته بود و طبق معمول به قول خودش یکی رو تور کرده بود . آی این دوستم رو استرس گرفته بود ، آی اینو استرس گرفته بود ...... باید می دیدیش ، اون طرف هم از قضا تو یه کافه نت دیگه بوده ، همونجایی که ما دوتا نیم ساعت پیش اونجا بودیم ، خلاصه کلی اون طرف مخ دوست مارو زد و هم گاهی این دوستم مخ اونرو زد که چی ؟ اون طرف همونجا وایسه ما بریم پیشش ، مثلا ببینمش .
آقا این فرصت نداد درست و حسابی کارهامو بکنم ، گفت پاشو بریم گفتم باشه ، خلاصه رفتیم که ببینیم ، آقا این دوستم مرد و زنده شد ، و هی به من می گفت خدا کنه هرچی باشه باشه ، فقط چاق نباشه ، خب چکارش می شه کرد شانسه دیگه ، رفتیم که ببینیم ، آقا تا دوستم اونو دید دو تا پا داشت دو تا پای دیگه هم قرض کرد گذاشت به چاک . من و موندم صاحب کافه نته ، موندم بگم ما برای چی دوباره اومدیم اونجا .... خلاصه
خداییش همه چی مسخره شده ، قبلاها یکی می خواست بره خواستگاری یه ایل و تبار آدم رو باید از این ور به اون ور می فرستادد کلی مراسم و کوفت و زهر مار می گرفتن و آخرش باز هیچی ، الان تو این دوره زمونه در عرض کمتر از 20 دقیقه می شه با طرف آشنا شد ، صحبتهای اولیه رو کرد ، قرار گذاشت و همدیگه رو دید .  عحب دوره و زمونه ای شده . عجیبه آقا بس عجیب ناکه .
آخی ..... الهی بمیرم ، حالا این دوستم عذاب وجدان گرفته ، می گه خداااااااااا آخه چرا با من اینکارو می کنی ، همش به فکر اون دختره اس ، نگرانه که دیبزل بشه (دپرس ) . یه بار دیگه هم همین بلا سرش اومده بود اونموقع البته این قدر اوضاع فجیع ناک نبود .
حالا من موندم بهش تبریک بگم یا تسلیت .
من بهش می گم ها : آقا جان دلت رو راضی کن ، اونم به هر حال جوونه ،آرزو داره ، تیپ و قیافه و پول و این حرفها مهم نیست . مهم تفاهمه که ظاهرا دارین . عقد کن بره پی کارش دیگه ... گوش نمی کنه که نمی کنه . حالا این طرف هم مثلا تو لیست انتظار نامزدهاش قرار می گیره . جالب اینه که یکی از نامزدهاش حدود 17 سال باهاش تفاوت سنی داره ، الان البته یه مقدار سنش کمه ولی خب اینا اصلا مهم نیست . نه ؟؟؟؟؟؟؟ مهم تفاهمه که دارن ، باهم می شن حسابی بازی می کنن . خب دیگه اون از زندگی چی می خواد من نمی دونم . برو عقد کن بره پی کارش دیگه . نه ؟؟؟؟؟
ولی من هنوزم دلم واسه خودم می سوزه ها .... و این دل سوزندن واسه خودم هیچ ربطی هم به این جریان  بالا نداره .

یه جورایی وقتی اینجا رو دیدم یاد بچگی هام افتادم ، یاد اون بعدازظهرهای جمعه که کلی انتظار می کشیدیم تا اون برنامه شروع بشه . وقتی هم می شد می رفتیم دیگ حلیم باقی مونده‌ی صبح جمعه رو که اضافه اومده بود برمی داشتیم و روی اجاق گرم می کردیم و درست وسط اون برنامه شروع می کردیم به خوردن . یادش به خیر . هم یا اون حس حلیم گرم کرده بعد از ظهر جمعه و هم حس تماشای اون برنامه .
اگه اینجا رو نمی دیدم ، همچین خاطره ای هم زنده نمی شد