ریــــــــــــش

 دیدم من مدتهاست به کسی گیر ندادم ، خوبیت نداره ، ممکنه  دردی ، مرضی چیزی بگیرم ، واسه همین گفتم یه بنده خدایی رو پیدا کنم بهش یه گیری بدم که خستگی از تنم همچینی در بره .
نشستم فکر کردم به کی گیر بدم ، به کی گیر ندم که یهو چشمم خورد به کتاب بینش اسلامی، یاد دبیر اونموقع دبیرستانمون افتادم . اسمش آقای ایمانی بود  ، اصلا ها ایمان از قیافه اش چکه می کرد ، یه چی می گم یه چی می شنوی باید می دیدیش ...
اون موقع اونجناب عادت داشتند مارو با نصایح خودشون رنگ آمیزی کنن ، راه و بیراه مارو نصیحت می کردند و به غیر از بالابردن درجه‌ی غیرت مردانگی در وجود ما مبنی بر اینکه مبادا بذاریم خواهرمون از خونه بیرون بره  و بدتر از اون خدای نکرده  پستی و بلندی ای چیزیش دیده بشه  گاهی هم ما رو به بالابردن نشانه های مردانگی در ظاهرمون دعوت می کردند .در همین راستا  یکی از مهمترین اصولی که ما رو به رعایتش تشویق می کردند ، گذاشتن مقادیر متنابهی مو و گاها پشم ، بنام «ریش» بر روی صورت بود . دلیلی هم که برای این مورد ذکر می کردند این بود :
می گفت «من چند وقت پیش شنیدم که یه دختری پیرهن و شلوار پوشیده بوده و یه کلاه هم گذاشته سرشو با یه پسر دیگه ، عین دو تا پسری که با هم دوست هستن ، داشتن تو خیابون قدم می زدند . و این آقا از اون جهت نگران بودند که هیچ کدوم از اونها جانوری بنام ریش روی صورتشون نبود که بشه جنسیتشون رو تشخیص داد و بعدش درست و حسابی حالشون رو گرفت» . واسه همین همیشه به ما می گفتند که حتما یه ریشی ، ته ریشی ، چیزی رو صورتتون باقی بذارید و البته حتما باید به صورت کامل باشه ،ریش پرفسوری و ... اینا معصیت داره  . اگه  ریشه باید حتما کامل باشه که مردم بتونن شما پسرها رو از دخترها تشخیص بدند .
حیف که اون موقع عقلم نمی رسید بهش یه جواب درست و حسابی بدم و الا الان که می دونم چجوری باید سوسکش کنم .حیف.
نظرات 6 + ارسال نظر
مسعود جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:24 ق.ظ http://3tadoost.blogsky.com

((((((:

خاطره باحالی بود P:

hassan جمعه 22 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:31 ب.ظ http://http:/hassan.blogsky.com

salam

jaleb bood

movafagh bashi

ghorboonet


byeee

بانو شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:49 ب.ظ http://banoo.blogsky.com

سلام

خسته نباشی

مشکوکی:d

چند تایشو خوندم . جالب بود

پریا شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:31 ب.ظ http://padme.blogsky.com

سلام...چه جالب خودم یادم نبود که کی تولد وبلاگمه !!!خوب شد یادآوری کردی مرسی...
همین چند روز پیش از طریق وبلاگ یاسمن اومدم اینجا و در کمال ناباوری مطالب جدید دیدم...نمیدونم چرا فکر میکردم دیگه نمیای!!!!بعدشم چون درگیر امتاحانا بودم نتونستم بیام نطر بدم...تا اینکه امروز تو وبلاگم دیدم چه عجب!!!یادی از ما کردی!!!!
حالت خوبه؟؟؟میشینی فکر میکنی به کی میتونی گیر بدی؟؟؟
خوب میشی انشاالله!!!!
راستی تولد وبلاگ تو هم مبارک...
گفته بودی یادت نیست چی جوری با هم آشنا شدیم...
تو تقریبا اولین نظرا رو تو وبلاگم دادی....
واز اونجایی که اون موقع هم حالت خوب نبود!!!یه گیری بهم دادی...ولی خودمم یادم نیست!
اگه میخواستی بپرسی خوب میپرسیدی!!!
من اسم وبلاگمو( پادمه منظورمه)از رو دیوان سهراب یافتم!!!
و چون بهش ارادت دارم!!!گذاشتم پادمه...
آرزو رو هم نمیدونم چرا ولی خوشم اومد همینجوری...
نمیدونم شاید براش دلیلم داشتم...

امیدوارم کنکور قبول شی و بیای تهران ببینی هیچ خبری نیست!!!
در ضمن این معلم بینشتون عجب ادم روشن فکری بوده....!

به این دوتا ضرب المثل دقت کن :
۱- قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی دچار شود .
۲- بیرون گود نشسنی می گی لنگش کن .

حالا یه تشتی . کاسه ای . پیاله ای چیزی بیار این دوتا ضرب المثل رو مثل ماکارونی تو دست بگیر و تو اون ظرف خرد کن .
بعد با یه قاشقی . ملاقه ای چیزی همشون بزن تا حسابی با هم مخلوط بشن .
بعد مخلوط حاصل رو بوسیله‌ی یه قیف توی جای جوهری یه خودنویس خالی کن . بعد با اون خودنویس رو روی کاغذ فشار بده .
جمله ای که نوشته می شه ضرب المثل ترکیبی هست از اون دوتا قبلیه به طوری که منظور من رو هم کاملا می رسونه

پریا یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 06:38 ب.ظ

خوب نمیتونستی عین آدم منظورتوبگی!!!من هی باید به این مخ بیچاره فشار بیارم..!!!آخرشم نفهمیدم منظورت چی بود!!!

نخیر
اینجوری نمی شه

باید بصورت کاملا انلاین شمارو درست و حسابی روشن کنم .
حالا فعلا همینطوری تو حالت خماری باش تا چند وقت دیگه انلاین روشنت کنم .

پریا سه‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1383 ساعت 03:24 ب.ظ

به قول یاسمن :دی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد