اصلا به خودتون هیچ غم و غصه راه ندید که کی حال داره اینارو بخونه ، نه ، لازم نیست بخونید ، واسه خودم نوشتم ، اگرم خواستید نظر بدید ، فکر کنید در مورد حملهی نظامی امریکا به عراقه یا زلزلهی 5.5 درجه در مقیاس فشارهای درونی زمین ریشتر جمعه بعد از ظهره ، در مورد اون نظر بدید .
یه بیست روزی هست که شروع به نوشتن این متن کردم ، سعی کردم ، خودمو فشار بدم (بچلونم) تا عصاره ام (نه شرابم) بریزه بیرون ، ریخت ، شد اینا :
10 خرداد اومد . همون روزی که من برای اولین بار شروع کردم به نوشتن حرفهام تو اینترنت ، تو این یه سال خیلی اتفاق ها برام افتاد (البته تو نت منظورمه) ، دوستای خیلی زیادی پیدا کردم ، خیلی خیلی زیاد ، خیلی چیزها یاد گرفتم ، خیلی چیزها فهمیدم ، فهمیدم که این تنها من نیستم که یکسری عقاید خاص دارم (درمورد اون خوانندهه دارم حرف می زنم) تازه فهمیدم که فقط من نیستم که اونو این مدلی دوست دارم ، با محمد مه.دی مر.اد.ی آشنا شدم ، با دکتر سع.ید طا.هر.ی ، یا علی شا.ملو و خیلی از بچه های دیگه که اسم واقعی شونو نمی دونم ، اما خب این سه نفر با من بهتر و بیشتر هم عقیده بودند ، یه بانوی شرقی هم یادم می یاد که با هم مراوده نظر داشتیم تو وبلاگامون ، اون هم عاشق این یارو بود و هم عاشق بریتنی اس(نمی دونم چی چی) ، آخرش هم نفهمیدم ایندوتا چه شباهتی با هم دارن ، اصلا به هم نمی خوردن ،یکی یه خوانندهی سکسی، اون یکی هم که به شدت با رقص های تحریک کننده مخالف بود .تازه تو سبک خوندن هم که اصلا شبیه نبودن ، عجیب بود . بعدش نمی دونم براش چه اتفاقی افتاد وبلاگش رو از پرشین بلاگ پاک کرد اونم بدون هیچ توضیحی ، دانشجو بود فکر کنم و یکی دوسال از من بزرگتر ، در هر صورت خدا بیامرزدش . یه بانوی دیگه هم بود بنام بانوی آبی ، اونم از من بزرگتر بود (وهست) فکر کنم حدودا 3-4 سال ، با ایشون هم مراوده نظر داشتیم ، و به پیشنهاد ایشون و بقیه بر وبچز بود که مسنجریدیم ، حالا بعد این ماجرا ها بود که من با مینا آلبالو نامی آشنا شدم یا نه یادم نمی یاد ، به هر حال هیچ فرقی نمی کنه ، مهم اینه که پاستوریزه باشه ، نکتهی جالبی که اینجا بود ، این بود که فکر می کردم ، فقط ممکنه احتمال رسیدن به یه اتفاقهای خاصی ، رابطه دو جنس مخالف رو تو اینترنت حفظ کنه ، اما با اینکه اون ازدواج کرده بود و دوتا بچه هم داشت ، با هم دوست بودیم. تا اونجایی که من یادم می یاد ، این آلبالو از اون موقع با قالب وبلاگش مشکل داشت ، فکر کنم هنوزم داشته باشه . بعد فکر کنم با یه بانوی دیگه آشنا شدم بنام پریا ، حالا اینکه من شروع کننده بودم یا ایشون هنوزم که هنوزه فقها روش بحث می کنن ، و منتظر فتوای آقا هستند . هه هه هه ، ؟؟؟؟؟ به خودم می خندم ها به کسی بر نخوره من که تا اونموقع هر چی دوست پیدا کرده بودم همه از خودم بزرگتر بودن ، فکر می کردم ایشون هم از من یه 2-3 سالی بزرگتر باشن ، و سه چهار ماه تو این جهل خودم غوطه ور بودم تا اینکه فهمیدم از من کوچکتره ، (ازلحاظ سنی ) . یه دوست دیگه ای هم اون اواخر پیدا کرده بودم بنام بابک ، این از من یه سال کوچیکتر بود ، از یه جهت خیلی شبیه من بود و اون جهت ، فقط و فقط جهت تنهایی بود ، برام مدام نظر می داد ، اونم خیلی خیلی زیاد ، نمی دونم از من چه انتظاری داشت ، شایدهم فکر می کرد من آره و اینا ... ولی من هرچقدر می خواستم تو نظرهام تو وبلاگش جبران کنم . نمی شد واسه همین هم با من قهر کرد ، یه کم بنظرم مشکل داشت(یا من داشتم) ، سر هر مساله کوچیکی دق و دلیش رو با برداشتن لینکم تو وبلاگش خالی می کرد ، هی بر می داشت ، دوروز دیگه دوباره میذاشت . .... دیگه با کی دوست شدم ؟؟؟؟ آهان الان یادم اومد ، یه بانوی بسیار عجیب غریب هم بود بنام مهمان ناخوانده ، این اولین نفری بود که برام نظر داد ، کلی خوشحال شدم اون لحظه ، اخه هنوز 10 دقیقه هم از نوشتنم نگذشته بود ، یه شعر نوشته بود که تقریبا این فرمی بود : نه بر (نمی دونم چیچی ) و نه بر شاخ پیچیدم ، بر گرد خودم پیچیدم ، یا یه همچین چیزی ، (حالا اگه کسی می دونه بهم بگه خوشحال می شم ). با این هم بخاطر پاره ای مسائل سیاسی ، اوضاعمون شکرآب شد ، خیلی مغرور بود ، حالم ازش بهم می خورد و هنوزم می خوره ، اه اه اه عووووووق . ، یه مریم نامی هم بود با وبلاگ آرزوهای کاغذی ؟ نه نه ، لحظه های کاغذی ،برام مهم نبود که چند سالشه ، ولی فکر می کردم که از من کوچیکتر باشه ، مطمئن نبودم و نیستم ، از اونجایی که من خیلی کرمو هستم ، یه بار یه چیزی تو وبلاگش گفتم ، خیلی ناراحت شد ، بعد معذرت خواهی کردم ، رفع شد ، ولی دیگه نتونستم تو وبلاگش نظر بدم ، ولی اون گاهی برام نظر می ده و جبران می کنه ، چه انتظاری داشته و داره ، نمی دونم ، ولی من که دیگه روم نمیشه براش نظر بدم . بازم بودن ، خیلی زیاد ولی دیگه چیزی یادم نمی یاد .... بعد مجبور شدم از اونجا اسباب کشی کنم ، خیلی خواستم جای بهتری پیدا کنم ، به مینا آلبالو هم خیلی زحمت دادم ، مرسی مینا آلبالو ، ولی خب نشد ، مجبور شدم برم اونجا ، /..../ اونجا زیاد دوست پیدا نکردم ، خیلی از همونایی رو هم که داشتم از دست دادم ، فقط فکر می کنم دو تا جدید به لیست رفقام اضافه شد که یکی سایه بود و اونیکی هم یاسمن *.....*، /........./ بعد باز زد به سرم وبلاگمو عوض کردم و اومدم اینجا ، از اون خیل عظیم دوستهای من ، فقط یه مینا آلبالو باقی مونده و یه پریا ، با این دوتا یک سال دوست بودم ، (البته از طرف خودم می گم ، ممکنه اونا اینطور فکر نکنن ). دیگه هیچ دوستی از اون سه چهار ماهی که تو پ.ی.چ.ک بودم باقی نمونده ، از تو س.ا.د.گ.ی هم که همون دوتا باقی موندن .
نمی دونم چرا من بیشتر دوستام دخترن ، با پسرها هیچ وقت آبمون تو یه جو نمی رفت ، نمونه اش همون بابک ، ولی از بین بقیه پسرا که یه نقطه اشتراک قرص و محکم تری داشتیم ، هنوزم دوستم .اگرچه چند ماهیه از مهدی خبری ندارم ، فکر کنم رفته سربازی ، خیلی بچهی خوبی بود ، خیلی هم کارهای گرافیکیش قشنگ بود ، این سایت ا.ب.ی هم طراحیش مال مهدیه ، می تونید اسمشو زیر سایت ببینید .... داشتم چی می گفتم ؟ آها . حالا چرا از این هم دوستام فقط همینا باقی موندن ، (بقول کتاب های دینی دبیرستان ) در این موضوع عبرتهایی هست برای انان که تفکر می کنند ، منظورشون من نیستم ، حالا ببینید کی می تونه فکر کنه ، یعنی مواد اولیه شو داره ، از اون کمک بگیرید ، اما یه چیزی که همیشه منو آزار می داد و می ده ، و همیشه تو این یه ساله می خواستم اینو بپرسم و نشد اینه که از مینابپرسم : چرا آلبالو ؟؟؟؟؟؟ و از پریا : چرا آرزو و چرا padme ؟؟؟؟ آرزو هم که نمی کنه ما ببینیم ، فقط داستان می نویسه ، و دختر و پسرها رو می بره لب چشمه و تشنه بر می گردونه و بعد بینشون دعوا راه می ندازه ، اون مینا هم که محض رضای خدا یه توضیح نداد ما بفهمیم که بین تو و آلبالو چه شباهتی وجود داره ؟ خیلی دیگه هم سوال از بقیه دوستام داشتم ، که اجل مهلت نداد بپرسم و دوستیمونو بهم زد /.
نمی دونم چرا هر چی سعی می کنم مثل 10-9 ماه پیشم باشم نمی شه ، اون موقع خیلی راحت با یکی تو نت دوست می شدم ، شاید دلیلش این بود که برای همه نظر می دادم ،یه نظری که واقعا نظرخودم بود نه چیز دیگه ./
اون موقع اگه کسی می گفت ، وبلاگتو دیدم ، خوندم خوشم اومد ، دوست داشتی به منم سر بزن ، راست می گفت ، راست راست ، ولی الان باور می کنید نخونده نظر می ذارن ، من می گم دارم وبلاگمو می بندم ، می گن خیلی قشنگ بود ، واقعا لذت بردم، به منم سر بزن ، با تبادل لینک چطوری ؟ !!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
من عوض شدم ، اونا عوض شدن ، ملت عوض شدن ، نظرهای من عوض شدن ، یا من آدم مغروری شدم ؟ نمی دونم ، به هر حال دیگه نمی تونم اونقدر شاد باشم ، چقدر اونروزها قشنگ بود ، چقدر خوندن وبلاگهای دوستام لذت داشت ، چقدر نظر بازی با اونا حال می داد ، چه دعوایی ها که نگرفتم . هی . چه زود گذشت ، نه ببخشید خیلی دیر گذشت ، از فروردین 82 تا 83 زود گذشت ، اما از خرداد 82 تا خرداد 83 خیلی خیلی دیر ، به اندازهی یک عمر برای من بود ، خیلی عوض شدم... من همون روزها رو می خوام ، ای خدا همون روزها رو می خوام ، اون روزها رو بهم برگردون ، تو می تونی ، اگه تو بخوای می تونی ، تو می تونی ، تو می تونی ./.
اینم نوشتهی داغ داغ امروزم :
عکس پایینو با اجازه ات کپی کردم ...
وبلاگ قشنگی دارین..با تبادل لینک موافقین؟؟؟؟؟!!!!...
کلی نظر دارم...
آره همه عوض میشن...تو هم حتما عوض شدی...حتما...
از فروردین 82 تا 83 زود گذشت ، اما از خرداد 82 تا خرداد 83 خیلی خیلی دیر...معنیشو نفهمیدم...سخت بود...
مرسی که تولدمو تبریک گفتی...منو یادت رفت جز دوستات حساب کنی...مشکلی نیست...ولی من تو را جز دوستای خوبم حساب میکنم...
بازم نظر دارم ولی بیخیال...راستی من از تو (از نظر سنی)کوچیکترم:))